چند روز پیش با، باباجون رفتم رانندگی

اونم تو دل طبیعت من عاشق رانندگی
و عاشق طبیعت به به چه شود
عجیب حال دل آدم خوب میشهه
حال دلم عالی بود ،، درختای بلندی
که دو طرف جاده بودن ،،،زیبایی خاصی
رو به جاده میبخشیدن ❤
داشتم حرکت با دنده عقب رو تمرین
میکردم یه ماشین مدل بالا اومد
بابا گفت حواست باشه نزنی به این
بدبخت میشیم مدل بالاعه ماشینش
به بابا گفتم بابا فعلا هیچی نگو بذار تو
سکوت رانندگی کنم یه سوال ازش پرسیدم
جواب نداد میگم بابا چرا جواب نمیدی؟
گفت خودت گفتی هیچی نگم سکوت کنم
من:
بعد رانندگی با ،مامان و بابا و خواهرجان
نشستیم چایی خوردیم ،خوردن چایی
اونم توی هوای سرد  ☕
بعد بلند شدم تو طبیعت قدم زدم
تپه ای پر از گل های رنگارنگ 
دراز کشیدن تو طبیعت و سکوت قشنگ
طبیعت بدون صدای بوق ماشین ها
فقط صدای شرشر اب رودخونه پایین تپه
و پرنده ها به گوش میرسید ،،،
روی شن های کنار اب اسممو نوشتم
و سنگ مینداختم تو اب کار همیشگی من :))
طبیعت به من آرامش میده 
آرامش پر از آرامش 
زندگی تون پر از آرامش
لبخند فراموش نشه مهربونا :))
+
عصر با دوست جان رفتیم
بازار خرید واسه روز مادر
چیزی پسند نکردیم اون لباس
خرید منم گل خریدم
بعد واسه خودم کفش خریدم
Zجان اصرار میکرد اون رنگ رو‌شن
رو بگیرم گفتم خواهر من
این رنگش خیلی جیغه 
رنگ جیغ اونم با چادر اخه؟
یه جوری بود کالباسی صورتی خریدم
نمیدونم کالباسیه یادصورتی یه چیزی
مابین این دو رنگ
بعد میگن اقایون رنگها رو نمیشناسن
خانم ها رنگ شناس هستن 
الان گل رو به مامان دادم
بوسش کردم و گفتم روزت مبارک
قربونت بشم کلی شاد شد و دعا کرد واسم
قربون صدقه م رفت
مامان خیلییی دوستت دارم خدا از عمر من
بگیر به عمر مامانم اضافه کن
همه اینو میدونن تو واسمـ عزیز جونی
دل منم شک نداره که تو  واسه دلم میمونی
 مامان مهربونم و همه مامان های عزیزدل
روزتون مبارک فرشته های خوش قلب



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها